-
یا غریب الغربا، مددی!
پنجشنبه 17 آبان 1397 02:35
گاهی سرم برای انجام دادن خیلی کارها درد می کند. مثلا دلم می خواهد بعد از این همه مدتی که قلمم را در آب نمک خیسانده ام، کمی بنویسم. دلم در تب و تاب است. هنوز با خودم دو دو تا چهارتا نکرده ام، عطش نوشتن مرا در خود حل می کند. دست که سمت کیبورد می رود، عرق بر پیشانی ام می نشیند و ضربان قلبم روی هزار می ایستد. چشمانم خیره...
-
محرم از راه رسید
سهشنبه 20 شهریور 1397 00:49
مدت مدیدی است ذهنم شلوغ است، دست و دلم به نوشتن نمی رود. با صدای قدم های ارباب، قلمم را نذر روضه های حضرت کردم. کوک پرچم های هیئت را یکی یکی باز کردم. رنگ پیراهن و پرچم درون دستم تناسب عجیبی با هم داشتند، ناخوداگاه چشمانم هوای باریدن گرفت. با اینکه همه جا را تار دیدم ولی لمس دوباره جمله ی روی پارچه حالم را دگرگون کرد....
-
شب قدر
جمعه 18 خرداد 1397 01:51
در شب های قدر بیشتر دلم می لرزد و بند دعاهای این ماه(رمضان) می شود. وقتی در مناجات امیرالمؤمنین(ع) فاتح خیبر با آن همه بزرگی مقام، خود را کوچک ترین فرد در عالم کبریایی می بیند و می گوید "مَوْلایَ یٰا مَوْلایَ، اَنْتَ الْمَولیٰ وَ اَنَا الْعَبَد، وَ هَل یَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلَّا الْمَوْلیٰ" و از تو امان می...
-
کتاب پیشنهادی: شازده کوچولو:آنتوان دوسنت اگزوپری
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:25
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺁﺩﻡ ﺑﺰﺭﮒ ﻫﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻦ اﻳﻦ ﺟﺰﻳﻴﺎﺕ ﺭا ﺩﺭ ﺑﺎﺏ اﺧﺘﺮﻙ ب -612 ﺑﺮاﻳﺘﺎﻥ ﻧﻘﻞ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﻳﺎ ﺷﻤﺎﺭﻩ اﺵ ﺭا ﻣﻴﮕﻮﻳﻢ ﭼﻮﻥ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﻋﺪﺩ و ﺭﻗﻢ اﻧﺪ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻫﺎ اﺯ ﻳﻚ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﺎﺯﻩ ﺗﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻴﺪ ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ اﺯﺗﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ی ﭼﻴﺰﻫﺎﻱ اﺳﺎﺳﻲ اﺵ ﺳﻮاﻝ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ.ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﻲ ﭘﺮﺳﻨﺪ "ﺁﻫﻨﮓ ﺻﺪاﺵ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ اﺳﺖ?ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻱ ﻫﺎﻳﻲ ﺭا ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﺩ?ﭘﺮﻭاﻧﻪ...
-
کتاب پیشنهادی: حسی به رنگ سبز از جنس آسمان:شادی منعم
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:24
ﻛﻼ ﺁﺩﻡ ﺻﺒﻮﺭ و ﺧﻮﺩﺩاﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩﻡ و اﻭﻝ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﺩﻡ ﺑﻌﺪ ﻓﻜﺮ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ.ﺣﺎﻻ اﮔﺮ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻭﺟﻨﺎﺕ ﺑﻲ ﺧﻮاﺑﻲ و اﺳﺘﺮﺱ ﺩﻳﺸﺐ ﺭا ﻫﻢ اﺿﺎﻓﻪ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻱ ﺗﺤﻤﻞ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﻳﺶ ﻏﻴﺮﻣﻤﻜﻦ ﻣﻲ ﺷﺪ.ﭘﺮﻳﺪﻡ ﻭﺳﻄ ﺣﺮﻓﺶ: -ﺷﻤﺎ ﻋﺎﺩﺗﺘﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺁﺳﻮﻧﻲ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻛﻨﻴﻦ? ﺑﺎ اﺧﻢ ﮔﻔﺖ: -ﺑﻠﻪ? -اﻳﻨﻜﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﻳﻴﺲ اﻳﻦ ﺷﺮﻛﺖ ﻫﺴﺘﻴﻦ اﻳﻦ اﺟﺎﺯﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﺘﻮﻥ ﻧﻤﻴﺪﻩ ﻛﻪ ﺩﻫﻨﺘﻮﻥ ﺑﺎﺯ ﻛﻨﻴﻦ و...
-
کتاب پیشنهادی: بوی درختان کاج:آزیتا خیری
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:22
ﺗﻮ ﺭا ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﺩاﺭﻡ ﺗﻮ ﺭا ﺑﻪ ﺁﺑﻲ ﺁﺏ ﻫﺎﻱ ﺧﺰﺭ ﺑﻪ ﺩاﻏﻲ ﺷﻦ ﻫﺎﻱ ﻛﻮﻳﺮ ﺑﻪ ﺣﺮﻣﺖ ﺧﺎﻙ ﻭﻃﻦ ﺗﻮ ﺭا ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻲ ﺩاﺭﻡ.... ﺗﻮ ﺭا ﻣﺜﻞ ﺳﻼﻡ اﻭﻝ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﻲ نان میانِ سفره به عطر آشنای برنج تو را دوست می دارم... تو را شبیه اولین گریه نوزاد به اولین اشک مادر مثال اولین لبخند پدر تو را به حرمت خانه دوست می دارم... تو را مثل مجنون غمگین تر از...
-
کتاب پیشنهادی: زندگی بی حد و مرز:نیک وی آچیچ
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:21
اﮔﺮ ﺗﻮ ﻫﻢ اﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲ ﻛﻮﺷﻨﺪ,ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺪاﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﺲ ﻛﻮﺷﺶ ﻫﺎﻱ ﺗﻮ کِششی هست که تو را به جانب چیزی مهم در زندگیت هدایت میکند.اگر آن کِشش نبود،بی تردید،این کوشش ها نیز نبودند. ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺭﻭﺯ و ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻱ ﺩﺷﻮاﺭ ﺩاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻲ.ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﭼﻨﺎﻥ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺨﻮﺭﻱ ﻛﻪ اﺣﺴﺎﺱ ﻛﻨﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﺗﻮاﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻥ اﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﺭا ﻧﺪاﺭﻱ.ﻣﻦ اﻳﻦ اﺣﺴﺎﺱ ﺭا...
-
کتاب پیشنهادی:بسته به جونم:عاطفه منجزی
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:20
"ﺳﺎﻝﻫﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ اﺯ ﺧﻮﺩ ﻛﻴﺴﺘﻢ/ ﺁﺗﺸﻢ,ﺷﻮﻗﻢ,ﺷﺮاﺭﻡ,ﭼﻴﺴﺘﻢ ﺩﻳﺪﻣﺶ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ و ﺩاﻧﺴﺘﻢ ﻛﻨﻮﻥ/ اﻭ ﺑﻪ ﺟﺰ ﻣﻦ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺟﺰ اﻭ ﻧﻴﺴﺘﻢ" ﺩﺧﺘﺮﻙ ﺑﻲ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺗﻬﺪﻳﺪﻫﺎﻱ ﻣﻌﻴﻦ,ﻟﺒﺨﻨﺪ اﺑﻠﻬﺎﻧﻪ و ﺳﺮﺧﻮﺷﻲ ﺯﺩ ﻛﻪ ﺭﺩﻳﻒ ﺩﻧﺪاﻥ ﻫﺎﻱ ﺳﻔﻴﺪﺵ ﺭا ﺑﻪ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﮔﺬاﺷﺖ و ﺑﺎ ﺫﻭﻗﻲ ﻛﻮﺩﻛﺎﻧﻪ ﮔﻔﺖ:-ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﻛﻪ ﺁﺭﻩ...ﻣﻦ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﮔﻠﺴﺎ اﻭﻣﺪﻩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ;ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺑﺎﺑﺎش! ﻫﺠﻮﻡ ﺑﺮﺩ ﺳﻤﺖ ﻣﻌﻴﻦ...
-
کتاب پیشنهادی: خانه خورشید:ماندانا زندی
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:19
«ﮔﻔﺘﻲ ﭼﻪ ﻛﺴﻲ؟در چه خیالی؟به کجایی؟ بی تاب توأم،محو توأم،خانه خرابم!» ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻢ:-ﻣﻦ و ﺗﻮ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﺗﺮﻳﻦ ﺭاﻩ ﺭﻭ ﻃﻲ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﺑﻬﻢ ﺭﺳﻴﺪﻳﻢ...اﻭﻥ ﻗﺪﺭ ﻃﻮﻻﻧﻲ ﻛﻪ ﺩﻳﮕﻪ ﻧﻔﺴﻲ ﺑﺮاﻱ ﻫﻴﭻ ﻛﺪﻭﻡ ﻣﻮﻥ ﻧﻤﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ...اﻣﺎ...ﻋﺎﻗﺒﺖ...ﻋﺸﻖ ﻣﺎ...ﺗﻘﺪﻳﺮ ﺭﻭ ﺷﻜﺴﺖ ﺩاﺩ...ﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ی ﻋﺸﻖ اﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩاﺷﺘﻢ ﺗﻮﺣﻴﺪ!ﻫﻤﻴﺸﻪ! ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ:-ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﺟﺎﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﺭﻭ ﺩﻳﺪﻡ و ﻟﻤﺲ...
-
کتاب پیشنهادی: بلا گردون:م. بهارلویی
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:14
ﻫﻨﻮﺯ ﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺩاﻧﻠﻮﺩ ﺁﻫﻨﮓ ﺩاﺷﺖ و ﺯﻳﺮﻟﺐ ﺁﺭاﻡ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺧﻮاﻧﺪ:-ﻧﺬﺭ ﻛﺮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﻳﻠﺪا ﻛﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ/ﺣﺎﻓﻆﻢ ﺭا ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎ ﺑﻜﺸﻢ ﻫﻨﻮﺯ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺧﻮﺩ و ﺩاﻧﻠﻮﺩ ﺁﻫﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺗﻨﺪ ﭘﻴﺎﻣﻲ ﺁﻣﺪ,"ﻣﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﭘﻴﺎﻡ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻧﺪاﺭﻡ,ﻣﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﺪﻣﻮﻗﻊ اﺳﺖ اﻣﺎ ﻣﻴﺘﻮﻧﻢ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﻢ?ﻛﺎﺭ ﻣﻬﻤﻲ ﺩاﺭﻡ! ﺳﻮﺩا ﻧﻔﺴﺶ ﺭا ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺩاﺩ و ﻓﻘﻄ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ...
-
کتاب پیشنهادی: روی ماه خداوند را ببوس:مصطفی مستور
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:13
ﻭﻗﺘﻲ ﺷﺎﻡ ﻣﻴﺨﻮﺭﻳﻢ ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺣﺮﻑ ﻧﻤﻴﺰﻧﺪ.ﺑﻌﺪ اﺯ ﺷﺎﻡ ﻣﻬﺮﺩاد ﺳﻴﮕﺎﺭﻱ ﺁﺗﺶ ﻣﻴﺰﻧﺪ و اﺯ ﻋﻠﻲ ﻣﻴﭙﺮﺳﺪ ﻛﻪ ﺁﻳﺎ اﻭ ﻛﺴﻲ ﺭا ﻣﻲﺷﻨﺎﺳﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺑﻲ ﻧﻬﺎﻳﺖ ﻭﺻﻞ ﺑﺎﺷﺪ و ﺿﻤﻨﺎ ﺑﭙﺬﻳﺮﺩ ﻛﻪ ﺯﻥ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﺭا ﺩﺭ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺩﻧﻴﺎ,ﺩﺭ ﻓﻠﻮﺭﻳﺪاﻱ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ,ﺷﻔﺎ ﺩﻫﺪ? ﻋﻠﻲ ﻟﺤﻆﻪاﻱ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﻣﻦ ﺳﺮﻡ ﺭا ﺑﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﺗﺎﻳﻴﺪ ﺗﻜﺎﻥ ﻣﻴﺪﻫﻢ.ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ:ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻢ.ﻛﻤﻲ ﺳﻜﻮﺕ ﻣﻴﻜﻨﺪ و ﺑﻌﺪ اﺩاﻣﻪ...
-
کتاب پیشنهادی: سورمه سنگ:عاطفه منجزی
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:11
-اﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﭼﻴﻜﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﻲ ﭘﺎﺷﺎ?!ﺑﻌﺪ اﺯ ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺎﻳﺪ اﺯ ﺩﻳﻮاﺭ ﺑﻴﺎﻡ ﺑﺎﻻ ﻛﻪ ﺑﺒﻴﻨﻤﺖ?! -ﺗﺎﻣﺎﻡ ﺳﻮﺭﻣﻪ;ﺑﺮاﺕ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﻣﻴﺪﻡ!ﻓﻌﻼ ﺑﻲﺑﺤﺚ و ﺟﺪﻝ ﺑﭙﺮ ﺭﻭی ﻣﺎﺷﻴﻨﺖ ﺑﻴﺎ ﺑﺎﻻ...ﺑﺪﻭ ﻛﻪ ﺩاﺭﻩ ﺩﻳﺮ ﻣﻴﺸﻪ! و ﺑﺎ اﻧﮕﺸﺖ اﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﻡ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﻻﻱ ﺳﺮﺷﺎﻥ اﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ و ﮔﻔﺖ:-ﺗﺎ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﻧﺸﺪﻩ ﻣﻴﺨﻮاﻡ ﺟﺎﻳﻲ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻧﺖ ﺑﺪﻡ! ﻧﮕﺎﻩ ﺳﺮﻣﻪ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕر ﺑﻴﻦ اﻭ و ﺩﺭ ﺑﺴﺘﻪی ﻭﻳﻼ ﺣﺮﻛﺖ...
-
کتاب پیشنهادی: رویای نیمه شب:مظفر سالاری
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:09
اﺯ ﭼﻨﺪ ﭘﻠﻪی ﺳﻨﮕﻲ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺭﻓﺘﻢ.ﻓﻘﻄ ﻫﻤﻴﻦ.و ﺩﺭ ﻛﻤﺘﺮ اﺯ ﻳﻚ ﻣﺎﻩ,ﻣﺎﺟﺮاﻳﻲ ﺭا اﺯ ﺳﺮ ﮔﺬﺭاﻧﺪﻡ ﻛﻪ ﺯﻧﺪﮔﻲاﻡ ﺭا ﺯﻳﺮ و ﺭﻭ ﻛﺮﺩ.ﮔﺎﻫﻲ ﻓﻜﺮ ﻣﻴﻜﻨﻢ ﺷﺎﻳﺪ ﺁﻥ ﻣﺎﺟﺮا ﺭا ﺑﻪ ﺧﻮاﺏ ﺩﻳﺪﻩاﻡ ﻳﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮاﺑﻢ و ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻴﺪاﺭ ﺷﺪﻡ ﻣﻴﺒﻴﻨﻢ ﻛﻪ ﺭﻭﻳﺎﻳﻲ ﺑﻴﺶ ﻧﺒﻮﺩﻩ.اﺳﻤﻲ ﺟﺰ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﻢ ﺭﻭﻱ ﺁن ﺑﮕﺬاﺭﻡ.ﮔﺎﻫﻲ ﻭاﻗﻌﻴﺖ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻋﺠﻴﺐ و ﺑﺎﻭﺭﻧﻜﺮﺩﻧﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﺩﻡ ﺭا ﮔﻴﺞ ﻣﻴﻜﻨﺪ.ﻭﻗﺘﻲ...
-
کتاب پیشنهادی: پنجشنبه فیروزه ای:سارا عرفانی
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:07
"ﺑﺮاﻱ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪاﺭﻩ ﻛﻪ.ﺑﻪ ﺧﺪا اﻳﻨﻘﺪﺭ اﺯ اﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮاﻫﺎﻱ ﻭاﻗﻌﻲ اﺯ ﺩﻭﺳﺖ و ﺁﺷﻨﺎ ﺷﻨﻴﺪﻩم ﻛﻪ اﮔﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﻲ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﺎ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻗﻬﺮ ﻣﻴﻜﻨﻢ...ﺁﺧﻪ ﭼﻂﻮﺭﻳﻪ ﻛﻪ ﺑﺮاﻱ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺁﺩﻡ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﻴﺸﻪ,ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻛﻪ ﻣﻴﺮﺳﻪ ﻫﻤﻪﭼﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﻃﺒﻖ اﺻﻮﻝ ﭘﻴﺶ ﺑﺮﻩ!ﺷﻤﺎﻡ ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ﺑﻠﻜﻪ ﮔﺮﻩ ﻛﺎﺭﻡ ﺑﺎﺯ ﺑﺸﻪ."اﺷﻚ ﺭﻭﻱ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺳﺮاﺯﻳﺮ ﻣﻴﺸﻮﺩ.ﺁﻥ ﻳﻜﻲ ﺩﺳﺘﻢ ﺭا...
-
کتاب پیشنهادی: حوای نوشتنت:فاطمه بهروزفخر
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:05
تا به حال آدم امن توی زندگی ات داشته ای؟! از این آدم هایی که تلاش نمیکنند،جور خاصی باشند اما همه چیزشان خاص است! حرف زدن شان...آمدن شان...بودن شان...رفتن شان... آدم هایی که آن قدر بکر و دست نخورده اند که وادارت می کنند تو هم مثل خودشان، وقتی کنارشان هستی، نقاب های مصلحتی و غیر مصلحتی را از صورتت برداری و همانطور...
-
کتاب پیشنهادی: سلام بر ابراهیم
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:03
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ﺳﺎﻝ۱۳۸۶ بود.ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ اﻣﻴﻦاﻟﺪﻭﻟﻪ ﺗﻬﺮاﻥ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻧﻤﺎﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ مغرب و عشاء بودم.حالت عجیبی بود!تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند.من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم.بعد از نماز مغرب،وقتی به اطراف خود نگاه کردم،با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته!درست مثل اینکه مسجد،جزیره ای در میان...
-
کتاب پیشنهادی: به سپیدی یک رویا:فاطمه سلیمانی
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:02
مردی گفت:بعد از ابوالحسن مدینه جای ماندن نیست،جای مردن است! فاطمه به سمت صدا برگشت و با قامتی استوار ایستاد. با صلابت مردانه و حجب و حیای معصومانه خودش گفت:بشارت بادتان بهشت... از عمه ام فاطمه،دختر جعفر صادق شنیدم که از عمه اش فاطمه،دختر محمدبن علی و او از عمه اش فاطمه،دختر علی بن حسین و او از عمه اش فاطمه،دختر حسین...
-
کتاب پیشنهادی: خواب باران:وجیهه سامانی
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:01
حالا صدای هما می لرزید:-اینم از بخت سیاه منه! گلوله ی داغی که راه نفسش را بند آورده بود،به سختی پایین داد و گفت:-فکر کردم دیگه راحت میشم. و یک قطره اشک از گوشه ی چشمش لغزید و سر خورد روی شیب گونه اش. حسام با لحنی نرم اما قاطع پرسید:-فکر نمی کردین اگه موفق می شدین،تازه اول حساب پس دادن تون بود؟ هما به تندی سرش را به...
-
کتاب پیشنهادی: دار ترمه:زهره فصل بهار
یکشنبه 12 فروردین 1397 02:00
رهام دستش را دور ترمه حلقه کرد و گونه اش را بوسید:-خواب چیه؟من از اولش بیدار بودم.دارم تا می تونم از فرصت استفاده می کنم. بعد با حسرت گفت:-معلوم نیس باز کی بتونیم کنار هم باشیم. ترمه آه کشید و سرش را تکان داد:-می بینی حسرت چه چیزایی به دلمون مونده رهام؟...حسرت یه زندگی ساده و آروم و بی دغدغه...حسرت با هم بودن...
-
کتاب پیشنهادی: نامهربان من کو؟ :م. بهارلویی
یکشنبه 12 فروردین 1397 01:58
به غیر از کوهیار، فقط یک میز مشتری داشت.کافه لاته ای درست کردم و به سراغ لپ تاپ رفتم.پوشه ی مورد نظر آهنگ هایم را آوردم و روی آهنگ خاصی کلیک کردم.فنجان و زیر سیگاری را برداشتم و از پشت پیشخوان بیرون زدم.بی آنکه نگاهش کنم،آن ها را روی میز گذاشتم و باز برگشتم،سینی را به پشت پیشخوان برگرداندم و به سمت تخته رفتم.تخته درست...
-
قُرصِ ماه
دوشنبه 6 فروردین 1397 02:19
گاهی که دلم می گیرد، می خواهم سرم را محکم بکوبم به طاق و نفس راحتی بکشم از دست زندگی! چه کسی باورش می شود، فصل شکوفه ها و این همه دلتنگی؟! دوست دارم وقتی عمو نوروز، ننه سرما را بدرقه کرد، گوشه دنجی میان گل ها برایم پیدا کند تا دمی بیاسایم. قدری به دیروز، امروز و فردایم فکر کنم ولی وقتی دیشب خواب دیده ام در بهار جلوی...
-
آروم دل ♥
دوشنبه 6 فروردین 1397 02:17
گاهی دلم می خواهد بال داشته باشم به سمت تو باید پرواز کرد! #من_نوشت پیش تو ،دخترک بازیگوشی که درونم نفس می کشد، لجبازی هایش را می گذارد کنار.گاهی دلش می خواهد به ازای دلتنگی هایش،تو هم نازی بخری! #من_نوشت #فاطمه_حقگو_نارانی
-
عاشق "تو"ی آدم بودن از "من" حوا برمی آید
جمعه 20 بهمن 1396 02:32
گاهی اوقات با خود فکر می کنم اگر در روز خلقت لیست بلند بالایی از موجودات پیش چشمانم قرار می گرفت دوست داشتم چه چیزی باشم...؟ ابر بودم و بر زمین می باریدم یا کبوتر حرم می شدم، پرهایم را باز و دور گنبد طواف می کردم شاید هم گل سرخی در دسته گل می شدم که دامادی با عشق به عروسش هدیه می داد اصلا یکی از نخل های بین الحرمین می...
-
قُرصِ ماه
پنجشنبه 12 بهمن 1396 14:13
تصاویر را در گالری گوشی بالا و پایین می کنم ،با دیدن شان دلم می لرزد. نگاهم پی تقویم روی میز می دود و هفته ی دیگر را رصد می کنم. نفس عمیق می کشم، چشمانم که عکس آخر را قاب می گیرد مهمانی ناخوانده در گوشه اش می نشیند و با دیده ای مات چراغ ها را دنبال می کنم . انگار طی الارض کرده و از مسافت دور راهی شده باشم رعشه ای به...
-
زلزله
پنجشنبه 12 بهمن 1396 14:12
دوست دارم نگاهم را بدوزم به آن بالاها ،چند کلمه ای با خدا اختلاط کنم. بگویم هیجان زیادی به زندگی مان تزریق شده خدای من... لطفا بیا و حرف بزن! بگو زمین خربزه نخورده تا پای لرزش کارهای ما بنشیند ... بگو مسبب ارتعاش های گاه و بیگاهش بی موالاتی خودمان بوده است. همان طور که صدایم اوج می گیرد و منتظر جوابی هستم یاد این بند...
-
چه خوبه که هستی...
یکشنبه 22 مرداد 1396 23:33
نقاشی کشیده شده روی دیوار خیابان با من حرف میزند .از ناگفته ها می گوید، ولی صدای بوق ممتد ماشین ها بین ما فاصله می اندازد ،حواسم را جمع ماشین کناری ام می کند که بوق میزند و سریع از من سبقت می گیرد تا به خیالش کاپ قهرمانی را بگیرد ولی چند متر جلوتر پشت ترافیک می ماند ،من هم با دیدن تابلوی اتوبان به سمت راست می پیچم،...
-
موهبت حضور
جمعه 6 مرداد 1396 17:15
الان که فکرش را میکنم می بینم زندگی خیلی بالا پایین, خوشی و ناخوشی دارد؛ مثلا من که زندگی ام روی دور تند افتاده و به زندگی عادی روزانه دل خوش کرده ام یا تو که حال و احوال هر روزه ات در نوسان است. هر دم و بازدمی که میکشی در پیچ و تاب است و گره ی افتاده در پیشانی ات خم به ابرو می آورد و گاهی از دنده چپ بلند شدنت اسباب...
-
با-هم-نویسی
جمعه 6 مرداد 1396 02:26
دوست دارم بنشینم یک گوشه و همانطور که لباس هایت را تا میزنم زل بزنم به اتاق کارت. عقربه های ساعت پشت سر هم بروند و بیایند ولی من خوشحال باشم از روییدن علف سبز زیر پاهایم چون منتظر بوده ام از راه برسی و با حوله ای تمیز و آب خنک به استقبال بیایم. عرق خستگی یک روزه ات را از چهره بزدایم و تو بو بکشی و با نگاهت به اجاق...
-
ﻣﻦ و ﺑﺎﺑﺎﻳﻲ!
پنجشنبه 22 تیر 1396 17:09
ﺳﺮ ﻇﻬﺮ ﺧﻮﺭﺵ ﺟﺎ اﻓﺘﺎﺩ و ﻭﻗﺘﻲ ﺑﻪ اﻧﺪاﺯﻩ ﻛﺎﻓﻲ اﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻋﻂﺮﺵ ﻣﺴﺖ ﺷﺪﻡ ﺑﺮﻧﺞ ﺭا ﺩﻡ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺑﻪ ﻗﺎﺏ ﻋﻜﺲ ﺭﻭﻱ ﺷﻮﻣﻴﻨﻪ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪ .ﺷﻌﻠﻪ ی ﮔﺎﺯ ﺭا ﻛﻢ ﻛﺮﺩﻡ و ﻣﺠﺬﻭﺏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺩﺭﻭﻥ ﻗﺎﺏ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﻛﻤﺮﻡ ﺧﻤﻴﺪﻩ ﺷﺪ.ﭘﻨﺞ ﺷﻨﺒﻪ ﻫﺎ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﻣﻴﺸﺪﻳﻢ ﺑﻪ ﻣﺎ اﺯ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﻳﺶ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ و ﻣﺮا ﻧﺼﻴﺤﺖ ﻣﻴﻜﺮﺩ: "-ﻣﻬﺎﺭﺕ ﻫﺎﻳﺖ ﺭا ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ ﺑﭽﻪ...
-
ﻣﺤﺾ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺪا
پنجشنبه 25 خرداد 1396 19:21
ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺭﻡ ﺑﮕﻮﻳﻢ اﻣﺮﻭﺯ ﺑﺮاﻳﻢ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ;ﺑﺎ اﻳﻨﻜﻪ ﺳﺮ اﻣﺘﺤﺎﻥ ﺟﻮاﺏ ﺳﻮاﻝ ﻫﺎ ﺭا ﻣﻴﺪاﻧﺴﺘﻢ ﻭﻗﺖ ﻛﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ و ﻣﺮاﻗﺐ ﺑﺮﮔﻪ ﺭا اﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﻛﺸﻴﺪ و اﻋﺘﻨﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﺁﻩ و ﻧﺎﻟﻪ اﻡ ﻧﻜﺮﺩ. ﻭﻗﺘﻲ ﻫﻠﻚ و ﻫﻠﻚ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺭﻭﺯﻩ و ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺭا ﺑﻪ اﻳﺴﺘﮕﺎﻩ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﺭاﻧﻨﺪﻩ ی ﻋﺠﻮﻝ ﭘﺎﻳﺶ ﺭا ﺭﻭﻱ ﭘﺪاﻝ ﮔﺎﺯ ﮔﺬاﺷﺖ و ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﺭﻓﺖ.ﺭﻭﻱ ﺻﻨﺪﻟﻲ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﻮاﺭ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻪ ی ﻣﻴﻨﻲ ﺑﻮﺱ...