ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
رهام دستش را دور ترمه حلقه کرد و گونه اش را بوسید:-خواب چیه؟من از اولش بیدار بودم.دارم تا می تونم از فرصت استفاده می کنم.
بعد با حسرت گفت:-معلوم نیس باز کی بتونیم کنار هم باشیم.
ترمه آه کشید و سرش را تکان داد:-می بینی حسرت چه چیزایی به دلمون مونده رهام؟...حسرت یه زندگی ساده و آروم و بی دغدغه...حسرت با هم بودن نامحدود...بدون نگرانی.بدون دلشوره.
رهام می خواست ترمه را آرام کند دستش را روی شکم برجسته او گذاشت و با لحنی دلنشین گفت:-این فرشته کوچولو میاد و میشه روشنی خونه مون...دلم روشنه عزیزم.این روزای سخت بالاخره تموم میشه.
ترمه دوباره دراز کشید و زل زد به سقف که گوشه اش تار عنکبوت بسته بود.از دیدن این منظره چندشش شد و به پهلو چرخید.رهام پرسید:-الان بهتری؟
حال جسمی اش بهتر بود اما دلش واقعا گرفته بود:-خوبم. -پس چرا صورتت نمی خنده؟ -آینده مون چی میشه رهام؟ من، تو، این بچه؟
دارِ ترمه:زهره فصل بهار، نشر شادان
پ.ن:کتاب دار ترمه با پرداخت و تحقیق بر سوژه آتانازی،همینطور عاشقانه ای جذاب نوشته شده که با روند پرکشش مخاطب رو تا پایان قصه همراه خود میکنه.زهره عزیزم اسم کتاب و طراحی جلد بسیار برازنده ی این قصه زیبا و شخصیتهای دوست داشتنیشه