ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ

ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ

نوشته های من...

صفحه بروبچ15

حالم از خودم به هم میخورد! 

مرا هم چون موم در دستانت می فشردی و به هر صورتی که می خواستی در می آوردی... 

حالا قدیسه ای شده ام که حتی نیم نگاهی هم نمی کنی...! 

 

صفحه بروبچ14

کلمات از نوک قلمم چکه می کند... 

تا سیلی راه نیفتاده باید با چیزی محکمشان کنم! 

به نظرم اشک هایم می توانند بستری برای شعرهایم باشند... 

 

صفحه بروبچ13

من فقط به یک تلنگر احتیاج داشتم! 

چرا... 

تو واسطه شدی؟!؟! 

  

صفحه بروبچ12

آسمان هم خودش را خالی کرد! 

آنقدر عقده هایش را در دل جا داد که دیگر طاقت نیاورد و برف بارید... 

  

صفحه بروبچ11

برگرد! 

می خواهم اشکی که درون چشم هایت لانه کرده را ببینم... 

تو آن طور که نشان می دهی تودار نیستی... 

یقین دارم با دیدنم سیل برپا می شود!!!