ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ

ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ

نوشته های من...

چه خوبه که هستی...

نقاشی کشیده شده روی دیوار خیابان با من حرف میزند .از ناگفته ها می گوید، ولی صدای بوق ممتد ماشین ها بین ما فاصله می اندازد ،حواسم را جمع ماشین کناری ام می کند که بوق میزند و سریع از من سبقت می گیرد تا به خیالش کاپ قهرمانی را بگیرد ولی چند متر جلوتر پشت ترافیک می ماند ،من هم با دیدن تابلوی اتوبان به سمت راست می پیچم، وارد خیابان اصلی می شوم.
هوا جهنم است؛ از زمین و آسمان آتش می بارد. دست می اندازم و بطری را از روی صندلی کناری برمی دارم، در گلو چند قطره ای آب میریزم گویی آن چند ساعت پارک ماشین در گوشه ی خیابان کار خودش را کرده تا تبدیل به آب جوشی شود که نپتون کم دارد.
راهنما میزنم و ماشین را کنار جدول خیابان پارک می کنم. دزدگیر ماشین را میزنم و تا می خواهم پیاده شوم نوری به چشمم میخورد، یادم می آید عینک برنداشته ام!
عینک را به چشم میزنم و این حجم دلبرانه را با چشم غیر مسلح می بینم، فراز و نشیب زندگی با اتفاقات ناگوارش از افکارم دور میشود و با خود زمزمه می کنم: -چه خوبه که هستی...
فاطمه حقگو نارانی
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.