ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ

ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ

نوشته های من...

کتاب پیشنهادی: دار ترمه:زهره فصل بهار

رهام دستش را دور ترمه حلقه کرد و گونه اش را بوسید:-خواب چیه؟من از اولش بیدار بودم.دارم تا می تونم از فرصت استفاده می کنم. 

بعد با حسرت گفت:-معلوم نیس باز کی بتونیم کنار هم باشیم. 

ترمه آه کشید و سرش را تکان داد:-می بینی حسرت چه چیزایی به دلمون مونده رهام؟...حسرت یه زندگی ساده و آروم و بی دغدغه...حسرت با هم بودن نامحدود...بدون نگرانی.بدون دلشوره. 

رهام می خواست ترمه را آرام کند دستش را روی شکم برجسته او گذاشت و با لحنی دلنشین گفت:-این فرشته کوچولو میاد و میشه روشنی خونه مون...دلم روشنه عزیزم.این روزای سخت بالاخره تموم میشه.

ترمه دوباره دراز کشید و زل زد به سقف که گوشه اش تار عنکبوت بسته بود.از دیدن این منظره چندشش شد و به پهلو چرخید.رهام پرسید:-الان بهتری؟ 

حال جسمی اش بهتر بود اما دلش واقعا گرفته بود:-خوبم. -پس چرا صورتت نمی خنده؟ -آینده مون چی میشه رهام؟ من، تو، این بچه؟ 

دارِ ترمه:زهره فصل بهار، نشر شادان


پ.ن:کتاب دار ترمه با پرداخت و تحقیق بر سوژه آتانازی،همینطور عاشقانه ای جذاب نوشته شده که با روند پرکشش مخاطب رو تا پایان قصه همراه خود میکنه.زهره عزیزم اسم کتاب و طراحی جلد بسیار برازنده ی این قصه زیبا و شخصیتهای دوست داشتنیشه

کتاب پیشنهادی: نامهربان من کو؟ :م. بهارلویی

به غیر از کوهیار، فقط یک میز مشتری داشت.کافه لاته ای درست کردم و به سراغ لپ تاپ رفتم.پوشه ی مورد نظر آهنگ هایم را آوردم و روی آهنگ خاصی کلیک کردم.فنجان و زیر سیگاری را برداشتم و از پشت پیشخوان بیرون زدم.بی آنکه نگاهش کنم،آن ها را روی میز گذاشتم و باز برگشتم،سینی را به پشت پیشخوان برگرداندم و به سمت تخته رفتم.تخته درست در چند قدمی میزی بود که او رویش نشسته بود.گچ را برداشتم و طوری که او هم از آن فاصله بتواند بخواند نوشتم "گویند دل به آن بت نامهربان نده/دل آن زمان ربود که نامهربان نبود" نامهربان نبود،مطمئنم! هر چند که بخواهد نقش نامهربان ها را بازی کند،نمی تواند من را گول بزند!از لحظه ای که آمده بخت النصر شده و نشسته مقابلم و پا روی پا انداخته!نمی خواهد اعتراف کند،اما نگرانم است!نگران سلامتی ام! نگران این بیست و چهار ساعت، وگرنه چرا نمی رود؟! وقتی برگشتم و مقابلش نشستم، هنوز هم چشم به تخته داشت، بالاخره نگاه ظاهرا ساده و بی تفاوتش را از روی نوشته برداشت و داد به طرح روی کافی.ساده و با طمانینه توضیح دادم:

-شبدر چهار برگ به اعتقاد بعضی ها مثل سکه ی شانسه و خوش شانسی می آره! 

نامهربان من کو؟! : م.بهارلویی ،نشر برکه خورشید






پ.ن: گاهی آدمی که فکرش را نمی کنیم و نمی دانیم از جان ما چه می خواهد ،خرد خردک ریشه می دواند در جان، فکر و قلب مان.طوری که اگر مثل کوه ،یارمان باشد، مثل بیدی نیستیم که با طوفان حوادث و فراز و نشیب زندگی بلرزیم حتی شده نامهربان باشد. به تنهایی می ایستیم تا به اطرافیان نشان دهیم علاقه و سلایق خودمان را داریم و نمی توانند به زور، اشک و آه متوسل شوند تا شکنجه روحی مان دهند چون ما هم آدمیم! 

داستان با سوژه جذاب و شخصیت هایی پیش رفت که هر کدام بستگی به زمان و مکان، در طول ماجرا، از رنگ سفید تا خاکستری و سیاه در نوسان بودند.

این کتاب حرف های در گوشی زیادی داشت ؛ صداقت، احترام ، عشق، وفاداری، اراده، همکاری و همدلی، سختکوشی، مردانگی و جوانمردی، حجب و حیا، مهربانی و معصومیت، اعتماد و امنیت، دنبال کردن آرزوها، تحقق پیوستن آن ها و...

تشکر از پرنیان دوست داشتنی که کلیت داستان را به صورت تصویر زیبا درآورد

قُرصِ ماه

گاهی که دلم می گیرد، می خواهم سرم را محکم بکوبم به طاق و نفس راحتی بکشم از دست زندگی! 
چه کسی باورش می شود، فصل شکوفه ها و این همه دلتنگی؟! دوست دارم وقتی عمو نوروز، ننه سرما را بدرقه کرد، گوشه دنجی میان گل ها برایم پیدا کند تا دمی بیاسایم. قدری به دیروز، امروز و فردایم فکر کنم ولی وقتی دیشب خواب دیده ام در بهار جلوی چشمانم قدم رو رفتی، قیلوله های بهاری از زندگی ام کسر می شود و انگیزه به من می دهد. 
وقت را هدر نمی دهم. لپ تاپ را روی دامن گلدارم می گذارم، یکی یکی دکمه ها را می زنم. شروع می کنم از نوشتن عاشق کش زیبارویی که دل دخترم را به عرش می برد و پا به پایش دلبری می کند تا دل من را هم بیش از پیش ببرد. دوست دارم تا نقطه پایان اگر آب از دل شان تکان خورد، سایه حضرت یار از سرشان کم نشود. دل شان قرص آن بالایی باشد که حواسش به عاشقی در همین حوالی هست و او را بی خیال خود رها نمی کند. 
#فاطمه_حقگو_نارانی
#قرص_ماه

پ.ن: خوبه در فراز و نشیب زندگی، وقت برا خوندن کتاب های مختلف، نوشتن و فیلم دیدن هست. از تعطیلات نوروز 97 بهترین استفاده رو ببرید

آروم دل ♥

گاهی دلم می خواهد بال داشته باشم

به سمت تو

باید پرواز کرد! 



#من_نوشت




پیش تو ،دخترک بازیگوشی که درونم نفس می کشد، لجبازی هایش را می گذارد کنار.گاهی دلش می خواهد به ازای دلتنگی هایش،تو هم نازی بخری! 


#من_نوشت

#فاطمه_حقگو_نارانی