ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ

ﭘﺎی "ﺩﻝ" ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ

نوشته های من...

قُرصِ ماه

گاهی که دلم می گیرد، می خواهم سرم را محکم بکوبم به طاق و نفس راحتی بکشم از دست زندگی! 
چه کسی باورش می شود، فصل شکوفه ها و این همه دلتنگی؟! دوست دارم وقتی عمو نوروز، ننه سرما را بدرقه کرد، گوشه دنجی میان گل ها برایم پیدا کند تا دمی بیاسایم. قدری به دیروز، امروز و فردایم فکر کنم ولی وقتی دیشب خواب دیده ام در بهار جلوی چشمانم قدم رو رفتی، قیلوله های بهاری از زندگی ام کسر می شود و انگیزه به من می دهد. 
وقت را هدر نمی دهم. لپ تاپ را روی دامن گلدارم می گذارم، یکی یکی دکمه ها را می زنم. شروع می کنم از نوشتن عاشق کش زیبارویی که دل دخترم را به عرش می برد و پا به پایش دلبری می کند تا دل من را هم بیش از پیش ببرد. دوست دارم تا نقطه پایان اگر آب از دل شان تکان خورد، سایه حضرت یار از سرشان کم نشود. دل شان قرص آن بالایی باشد که حواسش به عاشقی در همین حوالی هست و او را بی خیال خود رها نمی کند. 
#فاطمه_حقگو_نارانی
#قرص_ماه

پ.ن: خوبه در فراز و نشیب زندگی، وقت برا خوندن کتاب های مختلف، نوشتن و فیلم دیدن هست. از تعطیلات نوروز 97 بهترین استفاده رو ببرید

آروم دل ♥

گاهی دلم می خواهد بال داشته باشم

به سمت تو

باید پرواز کرد! 



#من_نوشت




پیش تو ،دخترک بازیگوشی که درونم نفس می کشد، لجبازی هایش را می گذارد کنار.گاهی دلش می خواهد به ازای دلتنگی هایش،تو هم نازی بخری! 


#من_نوشت

#فاطمه_حقگو_نارانی


عاشق "تو"ی آدم بودن از "من" حوا برمی آید

گاهی اوقات با خود فکر می کنم اگر در روز خلقت لیست بلند بالایی از موجودات پیش چشمانم قرار می گرفت دوست داشتم چه
چیزی باشم...؟ ابر بودم و بر زمین می باریدم
یا
کبوتر حرم می شدم، پرهایم را باز و دور گنبد طواف می کردم 
شاید هم گل سرخی در دسته گل می شدم که دامادی با عشق به عروسش هدیه می داد
اصلا یکی از نخل های بین الحرمین می شدم و سایه سار نگاه زائران
گاهی هم به سرم می زند آسمان باشم ، همه چشم ها در اوج خیره ی من باشند و هواپیماها در دلم جا بگیرند
ولی نه! 
کار خدا بی حکمت نیست!! " آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند "
آخر عاشق توی آدم بودن فقط از من حوا بر می آید... #فاطمه_حقگو_نارانی 




عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید(حافظ)

قُرصِ ماه

تصاویر را در گالری گوشی بالا و پایین می کنم ،با دیدن شان دلم می لرزد. نگاهم پی تقویم روی میز می دود و هفته ی دیگر را رصد می کنم. نفس عمیق می کشم، چشمانم که عکس آخر را قاب می گیرد مهمانی ناخوانده در گوشه اش می نشیند و با دیده ای مات چراغ ها را دنبال می کنم . انگار طی الارض کرده و از مسافت دور راهی شده باشم رعشه ای به تنم می افتد. دست روی سینه می گذارم و زمزمه می کنم:

-سلام حضرت حسین... ببین، آخر نوکرت سفر کربلا گرفت...

زلزله

دوست دارم نگاهم را بدوزم به آن بالاها ،چند کلمه ای با خدا اختلاط کنم. 

بگویم هیجان زیادی به زندگی مان تزریق  شده خدای من... لطفا بیا و حرف بزن! 

بگو زمین خربزه نخورده تا پای لرزش کارهای ما بنشیند ... بگو مسبب ارتعاش های گاه و بیگاهش بی موالاتی خودمان بوده است.

همان طور که صدایم اوج می گیرد و منتظر جوابی هستم یاد این بند جوشن کبیر می افتم:

" یَا عُدَّتِی عِنْدَ شِدَّتِی یَا رَجَائِی عِنْدَ مُصِیبَتِی یَا مُونِسِی عِنْدَ وَحْشَتِی یَا صَاحِبِی عِنْدَ غُرْبَتِی یَا وَلِیِّی عِنْدَ نِعْمَتِی یَا غِیَاثِی عِنْدَ کُرْبَتِی یَا دَلِیلِی عِنْدَ حَیْرَتِی یَا غَنَائِی عِنْدَ افْتِقَارِی یَا مَلْجَئِی عِنْدَ ضْطِرَارِی یَا مُعِینِی عِنْدَ مَفْزَعِی" 

غرولند هایم در نطفه خفه می شود. چشم به رنگین کمان نقش بسته در آسمان می اندازم. 

خنده ام می گیرد:

-بخشنده ی مهربانم ...ترس برای چه؟ می دانم که همه ما روزی به سمت تو باز خواهیم گشت