آسمان هم خودش را خالی کرد!
آنقدر عقده هایش را در دل جا داد که دیگر طاقت نیاورد و برف بارید...
برگرد!
می خواهم اشکی که درون چشم هایت لانه کرده را ببینم...
تو آن طور که نشان می دهی تودار نیستی...
یقین دارم با دیدنم سیل برپا می شود!!!
این قدر خودت را دست بالا نگیر!
با این اعتماد به نفسی که داری گمان نمی کنم پاهایت حالا حالاها زمین را هم لمس کند...
تو مهربان هستی به این دلیل که خدای ستودنی تو را ستوده آفرید.
http://www1.jamejamonline.ir/Media/pdfs/1391/07/03/100823462965.pdf
فکرم مسموم شده...
باید این خانه را سم پاشی اساسی کنم!
فکر کردن به تو و خاطراتت غیر این که گناه محسوب می شود, مرا هم از پا در می آورد!!!
http://www1.jamejamonline.ir/Media/pdfs/1391/07/10/100824065222.pdf