چیزهایی که می نویسم مهم نیست!
این نوشته ها شاید مضمون زیبایی از نظر تو نداشته باشند ولی من همه شان را دوست دارم.
چون حس شاعری و نویسندگی ام را چند برابر کرده ای...
ممنونم!!
من به نبودن هایت عادت کرده ام و دیگر لازم نیست سراغی از تو بگیرم.
خو کرده ام با قاب عکسی که روبه رویم است و نگاهش مدام مرا می پاید حرف بزنم.
این قدر سخت نگیر!
سهم من از تو همین یک تکه عکس روی دیوار است و سهم تو از من, آزادی...
حالم از خودم به هم میخورد!
مرا هم چون موم در دستانت می فشردی و به هر صورتی که می خواستی در می آوردی...
حالا قدیسه ای شده ام که حتی نیم نگاهی هم نمی کنی...!
کلمات از نوک قلمم چکه می کند...
تا سیلی راه نیفتاده باید با چیزی محکمشان کنم!
به نظرم اشک هایم می توانند بستری برای شعرهایم باشند...